نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





نازدانه ی دلم



همه رفتند ...


همه آرام می آیند و آرام می روند

بی آنکه بدانند چطور شیشه دل را می شکنند.

همه می روند ...

بی آنکه نگاهی به عقب اندازند که من ... که تو ...

که همه ما پشت پنجره چشم به راه ایم.

همه می روند ...

نازنینم اما من همیشه با تو می مانم

تا پشت پنجره به انتظارم ننشینی

با تو می مانم تا پنجره غم گرفته دلت را شاد کنم

من در کنارت هستم

سرت را بر شانه ام بگذار

من می مانم ...


[+] نوشته شده توسط سعید در 11:0 | |







چى به پات بریزم

توی دنیا چی می خوای که به پاهات بریزم؟

همه هستیمو من به سر و پات بریزم

لب پر خنده می خوای،بیا لب هام مال تو

چشم پر گریه می خوای،هر دو چشمام مال تو

بیا تا برات بگم،من وجودم مال توست

بزار تا فدات بشم،من غرورم مال توست

اگه بازیچه می خوای،بیا قلبم مال تو

اگه رودخونه میخوای،سیل اشکام مال تو

چرا من بی تو بمونم،نمی دونم،نمی تونم

واسه زندگی کردن تورو می خوام،خوب می دونم

تو بدون عشقم تو هستی،برا من زندگی هستی....


[+] نوشته شده توسط سعید در 10:54 | |







طاقت بیار....

طاقت بیار طاقت بیار تووی این روزای انتظار

 

طاقت بیار طاقت بیار توو سردی شبای تار

 

طاقت بیارو قلبت رو به دست تنهایی نده

 

فانوس چشماتو ببخش به این شبای غمزده

 

روزای خوب رو جا نذار توو سختیای روزگار

 

بخاطر منم شده طاقت بیار طاقت بیار

 

زمزمه رسیدن پشت سکوت جاده ها

 

چندتا قدم مونده فقط بخاطر خدا بیا

 

خسته ای کوله بارتو روی شونه های من بذار

 

راه زیادی اومدیم طاقت بیار طاقت بیار

 

نگو شکستی نگو بریدی منم مثل تو دلم گرفته

 

باید بمونیم طاقت بیاریم توو روزگاری که غم گرفته


[+] نوشته شده توسط سعید در 10:38 | |







عشق و آرامش

استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى كه خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌كنند و سر هم داد می‌كشند؟

شاگردان فكرى كردند و یكى از آنها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می‌دهیم.

استاد پرسید: این كه آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى كه طرف مقابل كنارمان قرار دارد داد می‌زنیم؟ آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت كرد؟ چرا هنگامى كه خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟


شاگردان هر كدام جواب‌هایى دادند امّا پاسخ‌هاى هیچكدام استاد را راضى نكرد...

سرانجام او چنین توضیح داد: هنگامى كه دو نفر از دست یكدیگر عصبانى هستند، قلب‌هایشان از یكدیگر فاصله می‌گیرد. آنها براى این كه فاصله را جبران كنند مجبورند كه داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلندتر كنند
.

سپس استاد پرسید: هنگامى كه دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می‌افتد؟


آنها سر هم داد نمی‌زنند بلكه خیلى به آرامى با هم صحبت می‌كنند.

چرا؟ چون قلب‌هایشان خیلى به هم نزدیك است. فاصله قلب‌هاشان بسیار كم است
.

استاد ادامه داد: هنگامى كه عشقشان به یكدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می‌افتد؟


آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمی‌زنند و فقط در گوش هم نجوا می‌كنند و عشقشان باز هم به یكدیگر بیشتر می‌شود.

سرانجام، حتى از نجوا كردن هم بی‌نیاز می‌شوند و فقط به یكدیگر نگاه می‌كنند
!

این هنگامى است كه دیگر هیچ فاصله‌اى بین قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشد


[+] نوشته شده توسط سعید در 14:7 | |







تقدیم به مریمم

چشای من،پرخواهش نگاه تو،یه نوازشه برای این دل دیونه؛

دلم برات،پر میکشه صدات واسم ارامشه،نگات واسم نم بارونه؛

دوست دارم دلم،میگیره بی تو بی هوا؛

هرلحظه قلب من،میشکنه بی تو بی صدا؛

عشقت تو خونمه،قلب تو قلب منه؛

هرجاتو هر نفس،دل واسه تو میزنه؛

کی غیر تو عزیزم،همه حرفامو میدونه؛؟

اشکامو کی میفهمه،غم چشمامو میخونه؛

عشقت کار خدا بود،که تورو به دلم داده؛

دنیا منو فهمیدو،مهرت به دلم افتاده؛

دوست دارم دلم،میگیره بی تو بی هوا؛

هرلحظه قلب من،میشکنه بی تو بی صدا؛

عشقت تو خونمه،قلب تو قلب منه؛

هرجاتو هر نفس،دل واسه تو میزنه؛


[+] نوشته شده توسط سعید در 14:2 | |







فریاد کن مرا

 

 

دلم امشب بشدت گرفته ؛ این شعر رو چند ساعت هست که دارم پشت سر هم با صدای خود احمد شاملو گوش میدم و هربار نکته ی جدیدی ...

همه ی حرف من این سروده است ...

تقدیم می کنم به همه ی عزیزانی که حال و هوایی همچون من دارند ...


اشک رازیست

لبخند رازیست

عشق رازیست

اشک آن شب لبخند عشقم بود

 

قصه نیستم که بگویی

نغمه نیستم که بخوانی

صدا نیستم که بشنوی

یا چیزی چنان که ببینی

یا چیزی چنان که بدانی...

من درد مشترکم

مرا فریاد کن.

 

درخت با جنگل سخن می گوید

علف با صحرا

ستاره با کهکشان

و من با تو سخن می گویم

 

نامت را به من بگو

دستت را به من بده

حرفت را به من بگو

قلبت را به من بده

 

من ریشه های ترا دریافته ام

با لبانت برای همه لبها سخن گفته ام

و دست هایت با دستان من آشناست

 

در خلوت روشن با تو گریسته ام

برای خاطر زندگان

و در گورستان تاریک با تو خوانده ام

زیباترین سرودها را

زیرا که مردگان این سال

عاشق ترین زندگان بودند

 

دستت را به من بده

دست های تو با من آشناست

 

ای دیر یافته با تو سخن می گویم

بسان ابر که با توفان

بسان علف که با صحرا

بسان باران که با دریا

بسان پرنده که با بهار

بسان درخت که با جنگل سخن می گوید

زیرا که من

ریشه های تو را دریافته ام

زیرا که صدای من

با صدای تو آشناست.


زنده یاد ، احمد شاملو


[+] نوشته شده توسط سعید در 20:35 | |







صادقانه

 
من هرچه کنند،
جز در هوای تو دم نخواهم زد
اما، من به دانستن از تو نیازمندم،
دریغ مکن،
بگو هر لحظه کجایی چه می کنی؟
نا بدانم آن لحظه کجا باشم، چه کنم؟
 


 


[+] نوشته شده توسط سعید در 20:29 | |







منتظر

منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرم

 

در چشمانت خیره شوم

 

دوستت دارم را
بر لبانم جاری کنم

 

منتظر لحظه ای هستم که در کنارت بنشینم

 

سر رو شونه هایت بگذارم….از عشق تو…..

 

از داشتن تو…اشک شوق ریزم

 

منتظر لحظه ی مقدس که تو را در اغوش بگیرم

 

بوسه ای از سر عشق به تو تقدیم کنم

 

وبا تمام وجود قلبم و عشقم را به تو هدیه کنم

 

اری من تورا دوست دارم

 

وعاشقانه تو را می ستایم

[+] نوشته شده توسط سعید در 15:33 | |







مریمم

مریمم!

ﻣﻦ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﺷﻢ ﺩﻧﯿﺎ ﯾﮏ "ﻣﻦ " ﮐﻢ ﺩﺍﺭﺩ

ﺗﻮ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﺷﯽ ﻣﻦ ﯾﮏ " ﺩﻧﯿﺎ" ﮐﻢ ﺩﺍﺭﻡ


[+] نوشته شده توسط سعید در 15:21 | |







اغوشت...

آغوش تو...

علم را زیـر سوال مے برد !

آنقدر آرامم مے کند ...

کـہ هیـچ مُسکنے ...

جــایش را نمے گیرد..

 


[+] نوشته شده توسط سعید در 15:14 | |



صفحه قبل 1 ... 28 29 30 31 32 ... 36 صفحه بعد